محل تبلیغات شما

فکر میکنم اونقدر از آخرین پستم گذشته که دلم داره میترکه از بسکه هیچی ننوشته و سبک نشده

شروع پاییز رو تبریک میگم و امیدوارم که خیلی اتفاقات خوب و عالی واسه هممون توش رخ بده چون با تمام عشق و علاقه ای که بهش دارم میدونم اگه یه کوچولو اوضاع باب میلمون پیش نره شدت افسردگی فصلی حاد میشه و مشکلات چند برابر به نظر میان بگذریم

تابستون که به خیر و خوشی گذشت، خیلی تابستون خوبی بود و من کلی خاطرات خوب واسم موند ازش فقط: سه تا جشن خیلی خوب رفتم که تو هرکدومش یه عالمه بهم خوش گذشت و کلی رقصیدم و عکسای یادگاری خوشکل گرفتم و حسابی تردم، یکیش عقد یکی از دوستام بود، یکیش جشن تولد دوست صمیمیم و آخریشم جشن نامزدی یکی از فامیلا که عالی برگزار شد. وقتی هم که جشنا تموم شدنو تو فکر این بودم که کم کم برگردم به زندگی روزمره یه سفر هیجان انگیز جانانه دعوت شدم و بسیار زیاد خوش گذشت و حسابی پر انرژی برگشتم خونه

من واسه اون جشن نامزدی که گفته بودم رفتم شیراز و بعد از جشن با اون اکیپ خفنی که دعوتم کردن رفتیم اصفهان و بعد از یه شب استراحت حرکت کردیم سمت شمال و مازندران، رفتیم نمک آبرود دو روز و بعدشم دو روز رامسر موندیم و تو ویلاهای خوشکلمون یه جشن تولد هم واسه میزبان گرفتیم که اونم خیلی خوش گذشت و در مسیر برگشت باز هم اصفهان و شیراز رو داشتیم و در نهایت بعد از دو روز استراحت از شیراز برگشتیم سمت خونه که منبع آرامش و امنیت و عشقه.

واسه همیناست که میگم تابستونم عالی شد

اما پاییز با خبرای خوبی برنگشته هرچند که من خیلی دوستش دارم و خیلی منتظرش بودم اما با این اوضاع افتضاح مملکت احتمال خیلی زیاد بیکاری هست و اینکه شرکتمون تعطیل بشه و اصن نمیدونم این اوضاع قراره به کجا ختم بشه. اما امیدم به خداست و دستمو دراز کردم به سمتش

فک کن بعد از 15 روز مسافرت خفن و کلی بریز و بپاش سرخوشانه برگردی سرکار و تو فکر پاس کردن بدهیات هستی که میفهمی ممکنه خیلی زود بیکار بشی یخورده ترسناکه، نه؟؟؟؟؟

خیلی غر دارم راجع به اوضاع مملکتمون بزنم اما فقط حال خودم بدتر میشه و بسسسس، پس هیچی نمیگم و به جاش بهتون بگم که خواهرزاده ام شده امید و نور و قشنگی زندگی هممون داشتنش خیلی حس فوق العاده ایه و واقعاً لبریز از عشق و امید میشم وقتی که میخواد بپره بیاد تو بغلم جونمو میدم واسش

در نهایت هم اضافه کنم که (نمیدونم اسمشو چی بزارم و چی خطابش کنم اینجا، عاشق خوبه؟؟) آقا عاشق دست از سرم برنمیداره، مدامممممم پیام میدههههه و از آرزوهاش میگه به خدا خیلی ناراحت و اذیت میشم اما هیچ حس خوبی ندارم بهش و نمیخوام دیگه روزای گذشته واسم تکرار بشن واسه همین نمیتونم قبولش کنم، اصلاً نمیخوام باهاش نه ازدواج کنم نه دوست بشم نه هیچی. چجوری و باچه زبونی باید بهش حالی کنم؟؟؟ به هر زبونی بلد بودم گفتم و باز هم جوابش اینه که فقط یه فرصت دیگه بده تو فقط یه فرصت بده و بعدش اگه نخواستی بگو نه اما من نمیتونم با احساسات تمیز و قشنگ خودم بازی و آلودشون کنم من نمیخوام هیچ فرصتی بدم، زوره مگه؟؟ به اون خطی که واسه کارمه و چندجا توی رزومه م شماره ش رو دادم و روی این گوشی ساده هاست پیام میده و نمیتونم بلاکش کنم چون همچین گزینه ای وجود نداره و نمیدونم باید چیکارش کنم واقعاً دیگه!!!

 

امید نوشت:

توی پست بعدی کلی دلار 3500 تومنی خریدم برای سفرای خفنی که قراره با دوستام بریم

شرکتمون نه تنها تعطیل نشده که خیلی رونق گرفته و کلی به حقوقامون اضافه کردن با کارانه و پاداشای خفن

حال دلم خوبه و عشق گمشدمو پیدا کردمو دارم پاییز قشنگو کنارش سپری میکنمو دل میدمو قلوه میگیرم

کارای مهاجرت قانونی به همونجایی که همیشه خواستم کاملاً حل شده و کافیه اراده کنم و بلیط رفت بگیرم فقط

داداشم جشن عقدش رو به بهترین شکل ممکن برگزار کرده و خیلی خوشحال و سرحاله و حسابی داره پول در میاره

داداش کوچیکه یه جای ثابت مشغول شده و حسابی درگیر پیشرفت خودشه و روزای باشگاهشو اصلاً کنسل نمیکنه

عمه هتی خونه شو ساخته و حسابی نقلی و خوشکل شده

خواهری و شوهرشو فندق رفتن تو خونه جدیدشون و کنار هم کیف زندگی رو میبرن

من و مامان خونه رو عوض کردیم و رفتیم یه خونه بزرگ و خفن و کلی وسیله خریدیم و باقی پولمونم واسه داداش کوچیکه خونه خریدیم

من ماشینم i30 دوست داشتنیمه و توی رانندگی هم حسابی حرفه ای شدم

هممون خوبیم، ایرانمون خوبه، حال دلمون خوبه

و فقط داریم توی این دنیای قشنگ پر امید واسه رسیدن به آرزوهامون تلاش میکنیم

دنیا به همین قشنگیه که من نوشتم، به همین قشنگی :(

هشتِ هشتِ نود و هشت

اولین سردرگمی های شروع رابطه رسمی

خوشحالوم که تو رِ نومزِه کِردوم :)

خیلی ,یه ,واسه ,خونه ,هم ,کنم ,و حسابی ,بعد از ,و کلی ,گذشت و ,دو روز

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها